منبع: روزنامه شرق ۲۹ شهریورماه ۱۳۹۱
نگاهی به افتتاحیه فستیوال "سی پرفورمنس، سی هنرمند، سی روز"
به زبان خون با تو سخن خواهم گفت
علیرضا امیرحاجبی
همچنان که هویت های فردی
و جمعی درحال تغییر است، هویت های مکانی و زمانی و حتی هویت اشیاء نیز بشدت تغییر
می کند. وقتی در دهه پنجاه و در نمایشگاهی مفهومی محمد صالح اعلاء تعدادی گل
شمعدانی را در پوتین ها کاشت همین تغییر را پیگیری میکرد. نمونه های خارجی این
هویت زدایی و هویت یابی دوباره بسیار فراوان است. از آثار هنرمندان نهضت دادا
گرفته تا سلطان قلب مدرنیست ها مارسل دوشان و نقاشانی چون رنه ماگریت که هویت
چیزها را به چالش کشیدند. این بحران عمیق فلسفی و زیستی بشر معاصر بود که باعث شد
به چنین وضعیتی برسد. اما این تغییر هویت آنچنان چیز بدی نیز نبود زیرا هر لحظه
مخاطب هنر مدرن را با تصویری شگفت آور مواجه می ساخت. چه چیز بهتر از آنکه هم با موضوعی نو و غیرمترقبه مواجه شوید و هم با مفهومی که شاید خود شما را
نیز بشکلی عملی درگیر خود کرده باشد. مثلا به چند اثر دیمن هرست نگاه کنید
حیواناتی واقعی در استخر هایی از مایع فورمل که به مخاطب خیره شده اند. یک کوسه،
گوسفند و... مدرن بودن این چنین خود را تعریف کرد.
سادگی در عین پیچیدگی موضوعات و نحوه ارائه آثار
مفهومی همگان را به سمت خود جلب میکند. در بین زیر شاخه های هنر مفهومی، هنر
پرفورمنس به دلیل سادگی و ارتباط مستقیم اجراگران با مخاطبان عام با استقبال خوبی
مواجه شده است چه در جهان و چه در ایران. بسیاری از هنرمندان، از سایر رشته ها نیز
به هنر پرفورمنس علاقه نشان داده و آثار مطلوب و تاثیر گذاری را به مخاطبانشان
ارئه داده اند. این خود نوعی ویژگی منحصر به فرد هنرهای مفهومی و اجرایی است.
آزادی و پذیرش دیگران. دیگرانی که از هر موضوعی، چه شخصی و چه جمعی سخنی برای گفتن
دارند.
اخیرا گالری ایست تهران
با برپایی جشنواره سی روزه پرفورمنس با دعوت از هنرمندان رشته های مختلف دست به
اقدامی کم نظیر زده است. در این بین اجرای افتتاحیه از کیفیت و مفهوم ساده و
گویایی برخوردار بود. محمد شیروانی فیلم ساز معاصر و همیشه معترض ایرانی در یک
پرفورمنس دیدنی، گالری ایست را برای سه ساعت تبدیل به یک باشگاه مشت زنی کرد.
بازدیدکنندگان با وارد شدن به گالری با میزانسن عجیبی مواجه میشدند. طرف چپ چند
نوازنده در حال اجرای موسیقی نامعلوم و بداهه و طرف راست زمینی زرد رنگ مانند
تاتامی یا میدان مبارزه در ورزش جودو و کاراته و یک بوکسور قد بلند در حدود دو
متری با لوازم کامل ایستاده در برابر اجراگر که خود شیروانی بود. از بخش ویدئو
پرجکشن و نوشتن بروی صفحه آی پد باید گذشت زیرا آنچنان تاثیری بر روند اجرا نمی
گذاشت بلکه یشتر ایجاد نوعی توقف میکرد. شیروانی در سه راند یک ساعته به مفهوم
کامل کتک خورد. هنرمند در برابر یک نیروی مقتدر. اقتداری که هیچ کنترلی را برنمی
تافت. تمام ماجرا روایت ساده و سرراستی بود از دیالکتیک قدرت و سوژه ایی انسانی که
تحت فشاری خردکننده قرار داشت. البته این شکل از خشونت عریان سابقه زیادی در حوزه
اجرایی یا همان پرفورمنس دارد. از همان اوایل دهه شصت هنرمندانی رادیکال به نوعی
خود را قربانی میکردند تا به شکلی مستقیم،
مفهومی را به مخاطب انتقال دهند. از اجراهای دیوانه وار استلارک ومارینا آبرامویچ
گرفته تا جنون آنی کریس باردن و دنیس اپن هایم. بدن در این شکل از هنر تبدیل به
رسانه میشود. رسانه ایی برای انتقال بی واسطه مفهوم به مخاطب. بیننده دیگر نمی
تواند به دلیل پیچیدگی ها رایج در هنرمدرن به آن اعتراض کند زیرا هنرمند در
پرفورمنس خود را قربانی بی واسطه گی می کند تا با صراحت سخن بگوید. شاید بگویند
اثر شیروانی نیز مانند بسیاری از آثار اجرایی رادیکال و خشونت آمیز بوده یا تکرار
همان دیالکتیک دهه شصت و هفتاد میلادی است. بله خشونت اجتماعی و روانی به دلیل خرد
شدن در چرخه روزمرگی قابل احساس نیست و این هنرمند است که به شکلی برهنه موقعیت
خود را اینچنین به نمایش میگذارد. مگر هر روز پرخاشجویی مکرر شهروندان به یک دیگر
را نمی بینیم؟ مگر نحوه سخن گفتن بسیاری از دست اندکاران قدرت در سراسر جهان را
نمی شنویم؟ مگر جرم ها و جنایات متعدد را در روزنامه ها نمی خوانیم؟ روزمرگی به ما
یاد داده است چگونه از کنار خشونت در شکل های مختلف بگذریم و فراموشش کنیم.
شیروانی مانند بسیاری از هنرمندان با رویکردی اجتماعی و روان تنی با موقعیت انسان
معاصر نگاه کرده است. او بنا به دلایلی رسانه خود را تغییر داده و با زبان درد،
خون و جنون لحظه ایی مستتر در خشونت با ما سخن گفت.
۱ نظر:
شاید یکی از مسایلی که همواره باعث می شود که فکر می کنم دیگر جای من در این شهر نیست، همین زبان خشونت است.
شاید باید جایی رفت که بتوان حداقل انتظار داشت که مردمش با آنکه از نژاد تو نیستند اما پرخاشگری نمی کنند.
ارسال یک نظر