۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

واکاویِ یک اجرا ("یک قطره خون"، ترانه خسروشاهی )، محمدحسین ضرغام


یکی از بارزترین نکاتی که همیشه در "پرفورمنس آرت" برای من جالب توجه است، این است که : اتفاقات روزمره و آکسیون های طبیعی در برخورد انسان با انسان و یا انسان با شئ؛ در "اجرارنگ و بویی دیگر و فضایی پرفورماتیو در همان مکان اجرا بوجود می آورد. به بیانی فراگیرتر، دامنه و وسعت پرفورمنس آرت، آنقدر وسیع است، که در فضای اجرا {هر} "کنش و واکنشی" از مجری و یا از بیننده (شریک اجراقابل قبول است و جزئی از اجرا به حساب می آید; گرچه که برای نیل به هدف اجرا بهتر است که تمامی کنش ها و واکنش ها، در راستای غرض و مقصود هنرمند صورت گیرد، اما در غیر این صورت هم تمامی حرکات زیر پوششِ اجرا به حساب می آیند.
این مطلب را امروز ( جمعه هفتم مهرماهدر اجرای "ترانه خسروشاهی" بطور ملموسی مشاهده کردم:
{ مخاطب به محضِ ورود، با فضایی روبرو می شود که روی تمامی حواسِ پنجگانه اش تاثیر می گذارد، یعنی: بوی الکل طبی، صداهای موسیقایی به همراه یک ویدئو، مزه ی شیرین (خرما و شکلات) و برخورد سوزن تیز به دست. این بکارگیری تمام حواسِ مخاطب، باعث حل شدن و یکی شدن او با اجرا می شود. سفره ای جلوی ورودی مکان اجرا پهن بود که با دقتی بیشتر، عکس های یک "ویرانی" روی این سفره دیده می شد. یک ویرانی همچون "زلزله ی بم". روی این سفره چند شمع و شاخه ای گل و ظرفی خرما بود که نشانه ای از همدردی با " دردمند" داشت. سپس ناخودآگاه بیننده نگاه اش به اجراگر می افتاد که روی صندلی نشسته است و با سوزنی مخصوص، از خود قطراتی خون می گیرد و آن را روی کاغذهای "تست خون" جمع می کند. آن طرف تر، تمهیداتی اندیشیده شده بود که مخاطب هم بتواند همین عمل اجراگر را "باز اجرایی" کند.}
نکته ای که حائز اهمیت است، فضای دوگانه ای است که بیننده در این اجرا شاهد بود. این فضای دوگانه عبارت بود از: جوی لطیف و پر از مهربانی، درعین رویارویی با درد و بحران. اجتماع این دو فضا و پرتاب آن به قلب مخاطب، باعثِ ( ایجاد احساس ) - اصلی ترین هدف اجرا به زعم گلدبرگ- در بیننده شده بود.
در اجرا (در اینجا اجرا به تعریف هپنینگ HAPPENING مقصود ما است) احساس و اراده برای انجام کاری در انسان ,به صورتِ یک کنشِ درونی در هنرمند ایجاد می گردد. این حسی که در قالب یک پرفورمنس خود اش را بیرون می ریزد، به دنبال اصالت است. این اصالت در "یک بار اجرا کردن" بهتر و عمیق تر درک می شود. هنرمند و مخاطب برای اولین بار در دنیا با "این" اجرا روبرو می شوند.همه برای هر اتفاقی آماده می شوند و آغوش هنرمند برای "هرآنچه که خود اش هم نمی داند و انتظار ندارد" باز است.
اما در تکرار یک اجرا، اصالت ها کم رنگ می شوند. هنرمند و دست اندرکاران، با جوانب کار آشنا شده اند. پیچ و خم های اجرا دستشان آمده است. کمتر منتظر "غیرمنتظره ها" هستند و درصد بیشتر اجراهای دوم به بعد، غالب اش برای مخاطب است و کمتر برای خود هنرمند.
در هر حال نکته های تاثیر گذار این اجرای به ظاهر آرام، "تکرار اجرا" را کم رنگ کرد و در نهایت مخاطب، با حالتی شبیه به "خلسه" و رعایت ناخودآگاه "سکوت پرحرفگالری را ترک کرد.

محمدحسین ضرغام
۷ مهرماه ۱۳۹۱



هیچ نظری موجود نیست: