۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

‎مانیفست هنر تنانه، ‎فرانسوا پلوشر، ‎مترجم امید هاشمی‌

آنچه که نیست - هنر تنانه پسمانده فاضلاب سقط جنین‌های تصویری بزرگ قرن بیستم نیست. دستور العمل هنری جدیدی برای ثبت در تاریخ هنری که ورشکسته شده است، نیست. انحصاری، متکبر و غیر قابل انعطاف است. هیچ رابطه‌ای را با هیچ فرم بالفرض هنری نگه نمیدارد، مگر اینکه این فرم، فرمی سُسیولوژیک ( جامعه شناسانه یا جامعه شناختی‌) و منتقد باشد.
‎از هرگونه ارزش‌های قدیمی‌ زیبای شناسی‌ و اخلاق ذاتی، شامل و یا مفروض به تعلق به یک گروه هنری، اجتناب، آنرا واژگون و رد می‌کند. چرا که در این جا قدرت گفتار باید جای هرگونه پیش فرض هنری را بگیرد.
‎به این ترتیب، برای اولین بار در تاریخ غرب، یک نگرش فکری نمی‌خواهد روندی باز باشد، دقیقا بر عکس، بسته بر اولویت‌های خودش، مانند گروهی که تنها دلیل بودنش، پذیرش تازه کارهای ‌ست که به نوبه خود آواز ظهور انسانی‌ را سر میدهند که در حال ساختن جامعه‌ای است، بالاخره آزاد، درهارمونی و رها شده از اخلاقیات زاید، دیکتاتور‌های گوناگون، ایدئولوژی‌های سرکوبگر، و سانسور، یعنی‌ پلیس.

‎آنچه که هست - بدن، داده بنیادین است. لذت، رنج، مریضی و مرگ خود را بر روی آن ثبت میکنند، و در طی‌ تکامل بیولوژیک، "فرد اجتماعی شده" راشکل میدهند. یعنی‌ تحت شرایطی قرارش میدهند که پاسخگوی تمام نیاز‌ها و محدودیت‌های قدرت مستقر باشد. هیچ کسی‌ توان فرار از این ستمِ هر چیز بر همه چیز را ندارد. ستمی که برای مسیر مورفولوژی، برای وضعیت بدنی که همواره آماده بهره برداری شدن توسط ایدئولوژی‌های جدیدیست (که بارداری آنها بزرگتر و زیادتر از آن است که بتوان از آن فرار کرد، در مقابلش مقاومت کرد یا آنرا هدایت کرد) تصمیم می‌گیرد.
‎رفتار گروه در برابر پدیده‌های اجتماعی به همین شرحِ وضعیتِ بدنِ شخصی‌، بستگی دارد: اعتصاب، انقلاب، جنگ، بحث اقلیت‌ها و غیره. اینجاست که نقاشی، یا هر آنچه که بعد از مسائل مهم مطرح شده توسط ملویچ، دوشان، کنستروکتیویسم (ساخت گرایی یا سازه گرایی)، دادائیست‌ها و تمام کسانی‌ که استتیک (زیبای شناسی‌) را به عنوان "پیش نیازِ اثر هنری" کنار گذاشتند،از آن باقی‌ مانده است، وارد عمل میشود.
‎در اینجا, ورای اجتناب از تشدیدِ فاحشه گونه ی "چیز زیبا"، ضرورت بیانگری بدن است که پدیدار میشود.
‎تحریک روشنفکرانه و همچنین، مخالفت ضّد بورژوازی و کنش‌هایی مانند آنچه توسط جان بدر (موعظه در نوامبر ۱۹۱۸ در کاتادرال برلین برای اعلام نجات جهان توسط دادا ها) و مارسل دوشان ( تراشیدن سرش به شکل ستاره دنباله دار ۱۹۱۹) انجام شد، منجر به تولید آنچه که بعد‌ها تبدیل به هپینینگ و هنرِ رفتار شد، شدند: این کنش‌ها (آکسیون) باعث ایجاد رخنه‌ای در دیوار ترک خرده استتیک (زیبای شناسی‌) شدند. ما لمیک جسد زیبایی‌های منجمد شده را به دور ریختند. هر آنچه که می‌توانست اراده واکنشگری باشد که تلاش می‌کند تا مفهوم هنر سُسیولوژیک ( هنر اجتماعی) را رد کند. هنرمندانی مانند مانزنی، کفنر و بعضی‌ از برگزار کننده گان هپینینگ، راهی‌ به جز رها کردن نقاشی از بردگی‌های قدیمیش برای تبدیل آن به ابزار کنش اجتماعی و سلاحی برای مبارزه نیافتند.
‎از اشتباه به اشتباه، از سازش به سازشی دیگر، هنرمندان، بن بست جستجویی را که در درون هنر در جریان بود، کشف کردند و حتا به صورت بیولوژیک حس‌اش کردند.
‎فراریان از هپینینگ مانند هرمان نیچ و شورزکگلر، انکار کننده گان شاسی و رنگ مانند رینک و نومن مراحلی را طی‌ کردند که گاه با خشونت و گاه با احتیاط به سمت هنر تنانه جهت دهی‌ میکرد، مانند آنچه که توسط میشل ژورنیاک و دنیس اپنهیم معرفی‌ و انجام شد، و بعد به روشی‌ که بیشتر ادامه پیدا کرد، توسط اکونچی و جینا پن و کریس بردن که قدم به قدم ( کنش به کنش) زمینه فعالیتی را مشخص می‌کند که تنها اساس آن، قدرت گفتاریست که مختل کننده ( نظم موجود)، به صدا در آورنده زنگ و افشاگر است.

دسامبر ۱۹۷۴
‎فرانسوا پلوشر
‎ترجمه : امید هاشمی‌

هیچ نظری موجود نیست: