۱۳۹۳ مهر ۸, سه‌شنبه

متافیزیک مارکت، یادداشتی بر اجرای "ایست فود" اثر مصطفی (صفا) عبد الرضا، نیما زاغیان

«نقطه‌ی ثقل ِ گفتمانی» همچون یک سیاهچاله است؛ کمابیش هر آنچه در اطرافش است را بی‌رحمانه می‌بلعد و به جنس خود ـــ که همانا تاریکی است ـــ بدل می‌سازد. ساز و کار ِ نقاط ثقل ِ گفتمانی غریب و شگفت‌انگیز است و البته به شکل ِ توضیح ناپذیری مصون از به چالش کشیده شدن. یک ساختار گفتمانی اساساً از پارادایم‌های خُردتری برساخته می‌شود که وجود و حضورِ درصد غالبِِ آنها سبب پدیداری و تثبیت گفتمان می‌شود و چنانچه وجود پارادایم‌های ضروری به حداقل نرسد می‌توان گفت که در آن وضعیت، گفتمان مذبور به ظهور نمی‌رسد. این وضعیت منطقی ماجرا در شرایط ایجابی ِ آن است. اما نقاط ثقل گفتمانی به صورت توضیح ناپذیری در شرایط سلبی، مستقل عمل می‌کنند؛ بدین صورت که اگر بر فرض دوازده فـَکت ِ پارادایمی در شکل‌گیری یک گفتمان تعریف می‌شوند (و مثلاً وجود دست ِ کم شش فکت از آنها سبب شکل‌گیری گفتمان می‌شود) قاعدتاً می‌بایست برای سلب و از ریخت افتادن ِ آن، هفت پارادایم از پارادایم‌های مفروض نقض شوند؛ اما اینجاست که نقطه‌ی ثقل گفتمانی وِتو می‌کند و وجود و حضور خود را به عنوان تنها فکت ِ اساسی برای پایداری ِ ریختِ گفتمان تحمیل می‌کند؛ چنانکه با از دست رفتن ِ این نقطه‌ی ثقل ـــ که تنها یکی از پارادایم‌های دوازده گانه‌ی مثالی است ـــ هر یازده پارادایم دیگر فاقد ِ توان ِ اعتبار بخشی به گفتمان می‌شوند.
اما چه چیزی این حق را به نقطه‌ی ثقل گفتمانی داده است؟
متافیزیک ِ حضور ِ نقاط ثقل گفتمانی به صورتی آشکار در وجوه مختلف هستی ِ نظری و روزمره‌ی ما جاری است و به همان آشکاری، اغلب نادیده انگاشته می‌شود. در یک مثال ساده می‌توان گفتمان حاکم بر روابط پارتنرشیپ را در نظر گرفت؛ بی‌شک پارادایم‌های متعددی در شکل‌گیری ِ پارتنرشیپ دخیل‌اند که تأیید ِ بیش از پنجاه درصد آنها اغلب به شکل‌گیری رابطه می‌انجامد. یکی از فکت‌های لازم ــ و البته ناکافی ــ کنش جنسی است. تقریباً هیچ‌کس تأیید نمی‌کند که کنش جنسی اصلی‌ترین و یگانه ضرورت رابطه‌ی پارتنرشیپ است. اما پرسش: در صورت بروز تخطی از چارچوب‌های توافقی ِ کنش جنسی (مثلاً عدم وفاداری) آیا بنیان رابطه پابرجا خواهد ماند؟ در اغلب ِ چارچوب‌های گفتمانی، پاسخ منفی است؛ یک پارتنر، تخطی ِ جنسی ِ طرف مقابل خود را اغلب به منزله‌ی ساقط شدن ِ کلیت ِ رابطه از درجه‌ی اعتبار تلقی خواهد کرد؛ کلیتی که این پارادایم (کنش جنسی) در ایجاب آن فکت اصلی نبوده است؛ و امروز در سلب ِ آن فکت ِ اصلی است. پس می‌توان گفت که نقطه‌ی ثقل گفتمان ِ پارتنرشیپ، کنش جنسی است.
این نکته را نباید از نظر دور داشت که متافیزیک حضور ِ نقاط ثقل گفتمانی اصولاً بر پایه‌ی  سلب است و نه ایجاب؛ و بدین سان نوعی حق تقدم در سلب ِ یک ساختار گفتمانی، نسبت به سایر پارادایم‌هایی می‌یابد که در ساحت ِ ایجاب، کاملاً با آنها برابر و واجد ارزش ِ اعتباری ِ یکسانی بوده است.
یکی از ساحت‌های قابل تأمل برای پیگیری ِ متافیزیک ِ نقطه‌ی ثقل گفتمانی، صحنه‌ی هنر و گفتمان حاکم بر آن است. چیستی ِ «آرت» و شیوه‌ی سنجش و اعتباربخشی به مجموعه کنش‌هایی که از جانب یک شخص در جهت تولید اثر به انجام می‌رسند، بر محوریتِ پارادایم‌های متعددی صورت می‌پذیرد که حصول و حضور ِ بیشینه‌ی آنها منجر به پذیرش یک دال به عنوان اثر هنری و دالی دیگر به عنوان تولیدکننده‌ی اثر (آرتیست) می‌شود. حتی این معادله صورت‌های کلی‌تری نیز می‌یابد و می‌توان در جهت ایجاب ِ معیارهای سنجش ِ عام‌تری ـــ مانند چیستی، ارزش، و ماهیت معنایی ِ آرت ـــ صورت پذیرد. اما پرسش اساسی آنجا طرح می‌شود که از سلب ِ معادلاتِ مفروض ِ این گفتمان سخن به میان می‌آید؛ یا به عبارتی، نقطه‌ی ثقل این گفتمان به پرسش کشیده می‌شود. پاسخ نیز کماکان روشن است: اعتبار یا عدم اعتبار گفتمان ِ آرت، بسته به «منطق ارزش مصرف» آن است. پس در ظاهر، نقطه‌ی ثقل گفتمان آرت همان ارزش مصرف است که در صورت عدم حصولِ آن، سایر پارادایم‌های مؤثر در شکل‌گیری این گفتمان بیهوده خواهند بود و مصداق ِ مورد ِ نظر از گفتمان ِ «آرت بودگی» ساقط می‌گردد. اما پرسش آنگاه مضاعف می‌شود که تقابل ارزش مصرف و ارزش مبادله بنیان‌فکنی می‌گردد؛ به زعم ژان بودریار، در این معادله‌ی تقابلی، ارزش مبادله متقدم بر ارزش مصرف است و سودمندی ِ مقولات و اشیاء (آرت) یک دارایی ِ مقدم بر ارزش مبادله (قیمت بازار)‌ی آنها نیست. از این منظر، ارزشِ دال ِ غایی، معلول ِ ارزش مبادله‌ی آن است؛ و ارزش مصرف صرفاً مفرّی است که فرآورده‌ها را در گردش نگه می‌دارد. به عبارت دیگر، ارزش مصرفی صرفاً حافظ و پشتیبان مبادله است و ــ از همه مهمتر اینکه ــ این ارزش به عنوان یک حقیقتِ پیش فرض و بنیادین وجود ندارد، بلکه به عنوان یک «نشانه» تولید می‌شود.
پس در بازنگری ِ گفتمان آرت، می‌توان پارادایم ِ ارزش مبادله را جایگزین ارزش مصرف کرد و به عنوان نقطه‌ی ثقل گفتمانی در نظر گرفت. اما داستان حتی اندکی پیچیده‌تر است؛ از آنجا که آرت دارای ارزش مصرف مستقیم و کارکردی نیست، طبعاً بیش از نظام‌های تولیدیِ اشیاء و مقولاتِ کاربردی واجد ِ ویژگی‌های یک ساختار ِ تولید کننده‌ی نشانه‌ای است. به عبارت ساده‌تر، آرت یک نظام ِ تولیدِ مداوم نشانه است و نشانه‌های تولید (و بازتولید) شده‌اش را به عنوان ارزش مصرف این ساحت (آرت) طرح می‌کند؛ ارزش مصرفی‌ای که خود برساخته‌ی ساحتِ ارزش مبادله (قیمت بازار) است. در چنین روندی، منطق ِ ساحت ارزش مبادله هر چه بیش‌تر به ارزش ِ مصرفی آرت اعتبار می‌بخشد، و در مقابل، نظام تولید کننده‌ی ارزش مصرف بیش‌تر و بیشتر منقاد ِ «ارزش ِ مبادله‌ی ِ نشانه‌ای» می‌شود.
اگر از این منظر بنگریم، نقطه‌ی ثقل گفتمان آرت به نوعی همان ارزشِ مبادله‌ی نشانه‌ای آن است، و در ساحت سلب، هنگامی که حصول ِ این نقطه‌ی ثقل تایید نشود، کلیت گفتمان از ریخت می‌افتد و گویی سایر پارادایم‌هایی را که در ایجاب این گفتمان واجد اعتباری همپا با پارادایم مذکور بوده‌اند، بی‌اعتبار می‌سازد. 

                                    ************************

صفا عبدالرضا در پرفورمنس آرت «ایست فود» همین متافیزیکِ مارکت هنر را به چالش می‌کشد و در نمایش ِ روندی ساده، پیچیدگی‌های حاکم بر یک نقطه‌ی ثقل گفتمانی را به پرسش می‌گیرد. اثر تعاملی ِ عبدالرضا در زیرمتن خود، در واقع طرح پرسش‌های ساده اما بی‌پاسخی است که اشاره به تقدمِ ضروری و مصون از خدشه‌ی پارادایم ِ مارکت هنر دارد: آیا در صورت سلب ِ منطق مارکت، کلیت گفتمان آرت از ریخت می‌افتد؟ آیا در روند شکل‌گیری و ایجاب ِ گفتمان آرت، پارادایم ِ «ارزش مبادله‌ی نشانه‌ای» اصلی بنیادین و ضروری است که بی‌حصول و حضورش بنیانِ معنا پی نخواهد گرفت؟ اگر پاسخ به این پرسش منفی است، چرا و چگونه در عمل، عدم وجود ارزش مبادله‌ی نشانه‌ای، به منزله‌ی ساقط شدن کلیت گفتمان آرت و آرتیست از درجه‌ی اعتبار است؟ در پرفورمنس آرت ِ عبدالرضا، روابط ِ بین ِ گفتمانی ِ عناصر مختلفی که در مجموع آپاراتوس ِ آرت را می‌سازند (ارزش مصرف ِ آرت، مناسبات آن با ارزش مبادله، نسبت‌های برقرار در روند تولید نشانه‌های دارای ارزش مبادله، جایگاه مصرف کننده‌ها و تقابل‌شان با ساز و کار تولید کننده، و...) در قالب یک بازی ِ برنامه‌ریزی شده‌ی دقیق، یک ماکت ِ کوچک از یک چرخه‌ی بزرگ، طرح می‌شوند و این بار آرتیست، بی‌انتظار ِ پاسخی، با کنایه‌ای گزنده، مخاطب را به نظاره‌ی متافیزیک ِ نقطه‌ی ثقل گفتمان ِ آرت دعوت می‌کند.
 
نیما زاغیان ــ پاییز نود وسه




هیچ نظری موجود نیست: