۱۳۹۳ آبان ۳, شنبه

مرجعی برای "رویای (به تحقق در آمده ی) غربی..." اثر امیر اسفندیاری، دکتر محمد مالجو

شاید تصور عمومی بر این باشد که هر محصولی کالاست اما چنین نیست. هر چه که تولید میشود کالا نیست. بسیاری از چیزها تولید شده اما ضرورتا ماهیت کالایی ندارند. کالا با متاع و محصول و هر نوع خدمت  به خودی خود متفاوت است. کالا آنچیزی است که برای فروش در بازار به قصد کسب سود تولید میشود. اگر محصولی این سه ویژگی را داشته باشد به لحاظ تجربی کالا محسوب میشود. به این اعتبار از دو زاویه میتوان به کالا نگاه کرد:
۱. از زاویه مصرف کننده و تقاضا کننده
۲. از زاویه تولید کننده و عرضه کننده


اگر بخواهیم از زاویه مصرف کننده و تقاضا کننده به کالا نگاه کنیم کالا آن چیزی است که نیاز داشتن به آن شرط کافی برای تصاحب آن نیست و  مهمتر از آن در چارچوب منطق کالایی توانایی مالی برآوردن آن نیاز است. آن نیازی که پشتوانه ی مالی داشته باشد در منطق کالایی دارای اهمیت است. بنابراین کالا آن چیزی نیست که همه کس به صرف آن که به آن نیاز دارد به آن دسترسی هم داشته باشد. اگر بنا بر تصاحب چیزی در منطق کالایی باشد باید توانایی مالی پوشش دادن آن نیاز نیز وجود داشته باشد. اگر چنین  توانایی مالی ای وجود داشته باشد تقاضا خلق میشود. در بازار تقاضا دارای اهمیت است نه نیاز.
اما اگر بخواهیم از نگاه تولید کننده به کالا نگاه کنیم میبینیم که هدف تولید کننده از تولید کالا در چارچوب منطق کالایی نه تولید ارزش مصرفی بلکه تولید ارزش مبادله ای و کسب سود  است، یعنی نه رفع نیاز کسانی که به این محصول نیاز دارند بلکه امکان کسب سود از طریق ارائه چیزی به کسانی که امکان خریداری آن چیز را دارند.
به عنوان مثال هنگامی که از کالایی شدن سپهر اجتماعی ای همچون سلامت نام میبریم به صرف اینکه فردی بیمار بوده و نیاز به خدمات درمانی دارد باعث نمیشود که فرد به خدمات درمانی دسترسی پیدا کند. اگر سوای این نیاز، توانایی مالی تصاحب این خدمات وجود داشته باشد از دریچه منطق کالایی مستحق دریافت آن شناخته میشود. از سمت عرضه کننده اما گرچه خدمات درمانی برای درمان ارائه میشود، پزشک، بهیار و … ترجیح را در آن میبینند که فعالیت های خود را در حوزه ای بیشتر متمرکز کنند که سود بیشتری برای آنها داشته باشد. به همین دلیل است در جامعه ای است که از لحاظ سلامت وضعیت مناسبی ندارد و بسیارانی از حداقل خدمات درمانی بی بهره هستند این همه منابع برای عملهای جراحی زیبایی به کار گرفته میشوند.
بنابر تعریف تجربی کالا که ارائه شد میتوان کالا ها را به دو قسمت تقسیم کرد:
کالاهای حقیقی: کالاهایی که تولید شده و جهت کسب سود در بازار به فروش میرسند. همچون ساعت، میز و …
کالاهای موهوم: دسته ای از کالا ها که خود به سه نوع نیروی کار، طبیعت، و انواع سرمایه( مثلاً پول ) تقسیم میشود. اینها که سه عامل تولید اصلی در خط تولید هستند بنا بر تعریف تجربی کالا حقیقتا کالا نیستند. اما در نظام سرمایه دارانه بر اساس یک وهم با این سه عامل تولید آنگونه برخورد میشود که گویی کالا هستند. به همین دلیل نیز شاهد بازار کار، بازار پول بازار،بازار  زمین و غیره هستیم.
 سازماندهی اقتصادی اجتماعی ای که این سه نوع بازار را خلق میکند نظام سرمایه داری نام دارد. ما هم در ایران نظام سرمایه داری داریم زیرا این بازار ها در ایران هم وجود دارد. نظامی که با عوامل تولید آنگونه رفتار میکند که گویی کالا هستند.
در نظام سرمایه داری ناب که البته امکان تحقق هم ندارد، نداشته و نهاد های غیر بازاری هیچ دخالتی در نظم بازار نمیکنند مگر برای تثبیت  تحکیم قواعد بازای بازاری. توجه کنید که تلاش ها برای تحقق سرمایه داری ناب وجود دارد اما خود این نظام به شکل ناب نمیتواند تحقق یابد. دنیایی که ما در آن هستیم و به سمت آن میرویم، به درجات گوناگون نزدیک به نظام سرمایه داری ناب است.
همه تولیدات در سرمایه داری ناب کالا بوده و همه ی درآمد ها از مجرای بازار به دست می آید و چیزی به اسم خیریه وجود ندارد. افراد یا باید ابزار تولید داشته باشند و آن را عرضه کرده و در ازای آن سود بگیرند، یا باید زمین داشته و در ازای آن بهره بگیرند و یا نیروی کار داشته و دستمزد بگیرند. نهاد های غیر بازاری کمترین مداخله را داشته و اگر مداخله ای باشد، برای تقویت قواعد بازی سرمایه دارانه است و نه برای نقض آن.
اما در اینجا این سوال شکل میگیرد که عیب کالایی شدن چیست؟
هنگامی که سه ناکالای به خطا کالا انگاشته شده به کالا بدل میشوند، چشم انداز از بین رفتن ارزش مصرفی آنها اتفاق می افتد. علاوه بر این سه ناکالا در دهه های اخیر برخی متفکران اصولا دانش را نیز چهارمین ناکالایی اعلام کرده اند که سرمایه داری درباره ی آن نیز دچار وهم کالاانگارانه است. هنگامی که این چهار ناکالای به خطا کالاانگاشته شده مورد مصرف نباشند همچون دیگر کالا ها به دور انداخته میشوند. مثلا هنگامی که دیگر به نیروی کاری نیازی نباشد مانند هر کالای دیگر کنار گذاشته میشود ، مثلاً به دلیل رکود اقتصادی. این نیروی کار متجسد در  بدن انسان است که روح و احساس دارد. صاحب نیروی کار وقتی اخراج میشود همپای از دست دادن کار و دستمزد در واقع شان اجتماعی و هویت و آبرو نزد سر و همسر را هم از دست میدهد. علی الخصوص در جامعه ای که مهم ترین مبنای آن ارزش پولی و مهم ترین مجرا برای رسیدن به پول نیز شغل است. بخشی از جامعه که به هر دلیل تقاضایی برای نیروی کار آنها وجود ندارد، کارایی خود را از دست داده و افسردگی و مصرف بالای قرص های روان گردان و… اتفاق می افتد. نیروی کار هنگامی که صاحب آن بدل به فردی افسرده  میشود ارزش مصرفی خود را از دست میدهد.
یا هنگامی که طبیعت کالا میشود جنگل زدایی برای ساخت و ساز اتفاق افتاده و یا آلودگی های فراوان در آن اتفاق می افتد و ارزش مصرفی محیط زیست رو به اضمحلال میگذارد کمااینکه در زمانه ی ما چنین شده است.
معیشت کل جامعه و نظام اقتصادی بر این سه کالا استوار است و اگر ارزش مصرفی اینها آنها از بین برود جامعه نمیتواند به معیشت خود ادامه دهد. عیب کالایی شدن عوامل تولید دقیقا در همین جا نهفته است.
نظام سرمایه داری متاخر اگر روزی احساس نیاز به کسب سرمایه از اجزای بدن  ما کند آنها را از ما گرفته بسته بندی کرده و در نظم سرمایه به انتشار می گذارد.


 دکتر محمد مالجو



هیچ نظری موجود نیست: