۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

واکنشی معاصر به سنت های کهن / نگاهی به پرفورمنس آرت ˝شام آخر˝ علیرضا امین مظفری در گالری ایست، محسن ثقفی

 
مراسم قربانی تقریبا در تمامی آئین های قداست گونه دنیا حضوری چشمگیر داشته و دارد. آئینی دسته جمعی و گروهی که پیرامون فدا کردن و هدیه کردن چیزی یا کسی از سوی عده ای از مردمان به معبودی مشترک صورت میگیرد.

اگر تعریف "شکنر" از ریشه های تاریخی هنر اجرا (Performance Art) را بپذیریم، مراسم و آئین قربانی را میتوان یک اجرای دسته جمعی بحساب آورد. هپنینگی دسته جمعی با موضوعی یکسان ولی رفتار و کنشی متفاوت.

اگر بر طبق آئین و سنن ادیان سامی خاورمیانه ای (یهود، مسیحیت و اسلام)، منشاء آئین قربانی را همان مراسم هابیل و قابیل در نظر بگیریم و این مراسم را ریشه این سنت در جهان کنونی بدانیم، در تمام مراسم قربانی، کشتن با مثله کردن موضوع محوریست. در حقیقت نوعی گذشت قبیله یا جمع قربانی کننده است از آنچه دارد و بدان وابستگی دارد. خواه حیوانی باشد که آذوقه جمع محسوب میشود یا انسانی که وابستگی های عاطفی بین او و اعضای جمع فاعل قربانی کننده وجود دارد. این گذشتن از وابستگی مادی و عاطفی مهمترین عنصر آئین قربانی محسوب میشود. نمونه بارز آن را نیز میتوان مراسم عید قربان مسلمانان در آئین دسته جمعی حج ذکر کرد. مراسمی که نشان از فدا کردن وابستگی ابراهیم نبی در راه معبود دارد. آن هنگام که ابراهیم خلیل بنا بر دستور خداوند مصمم بر قربانی کردن فرزند خود اسمعیل میشود. تاکید این داستان سامی بر انتظار طولانی مدت ابراهیم برای فرزند داشتن و قربانی کردن آن فرزند در راه هدف، تاکید بر همان گذشت و فدا کردن رابطه عاطفی است.

جهان معاصر اما با ریشه این سنت درگیر است. بویژه آنجا که نمود این فدا کاری را سلب حق حیات از موجود دیگری شکل میدهد. شعور انسان معاصر نه تنها برای انسان که برای حیوانات و نباتات نیز حق حیات قائل است. حق حیاتی که جز در مورد نیاز و رفع میل گرسنگی به رسمیت شناخته میشود. انسان معاصر حتی کار را تا بدانجا پیش برده که گرایشاتی چون گیاهخواری را فضیلتی انسانی میشمارد و سلب حق حیات از حیوانات را دون شان انسانی میداند.

حال با این شرایط باید تصور کرد که انسان معاصر نگاهش به مراسم قربانی تغییر یافته. بویژه که دانش بشری در طی چندین دهه گذشته خط بطلانی بوده بر نظریه رفع بلا و فاجعه بویسله مراسم قربانی. چنین تفکری میشود ایده اولیه بسیاری از اجراها و اعتراضات انسان معاصر به کشتن حیوانات که نمونه بارز آنرا میتوان اعتراض مردم اسپانیا به مراسم گاوبازی قلمداد نمود.

همزمان با عید قربان در ایران و در گالری ایست در تهران اجرایی صورت گرفت با عنوان "شام آخر" از هنرمندی که بیشتر در عرصه تئاتر و نمایش فعال است. علیرضا امین مظفری، هنرمند تبریزی در ساعات پایانی روز عید قربان در تهران، "شام آخر" را با ضربات اغراق شده و حاکی از خشم دو اجراگر خود بر سیفی جاتی آغاز کرد که مواد تهیه یک سالاد سبزیجات بودند. ضرباتی که کلم و کاهو و گوجه و خیار را به تکه هایی ریز تبدیل میکردند آنهم در فضایی که میز تهیه این سالاد با نغمه ترانه "مراببوس" یک نوازنده ویلنسل محاط شده بود. دو ظرف سالادی که برای این منظور تهیه شده بودند مدام پر و خالی میشدند و به مخاطبان این اجرا تقدیم میشدند تا پیش غذایی باشند برای شکم های گرسنه مخاطبان. ضیافتی که مخاطبان را نیز به تهیه این پیش غذا به مشارکت میطلبید، موقعی دچار تنش شد که شکم ها از سالاد فصل امین مظفری انباشته شده بود. تنش این اثر موقعی بود که یکی از اجراگران منقل کباب را آغشته از ذغال کرده و آتش بر آن افروخت. مخاطبان که پس از تناول سالاد فصل مشتاق غذای اصلی شده بودند ناگهان با صحنه دیگری مواجه شدند. خروسی که برای ذبح آماده شده بود و چاقویی که به یکی از مخاطبان تعارف شده بود. چاقویی که نبرید. ساطوری که کند بود و مخاطبانی که با این قربانی کردن همراستا نبودند و خروس خوش بخت را از مهلکه به در بردند. شکم هایی که آکنده شدن از جوجه کباب تازه را به سلب حق حیات از یک موجود زنده ترجیحی نبود. مشارکت مخاطب جان خروس را نجات داد آنهم در روزی که گوسفندان بسیاری در جهان معتقد به سنت ابراهیمی به مسلخ مرگ رفتند.

"شام آخر" امین مظفری لایه های گوناگونی در بر دارد که شناسایی آنها برای انسان خارج از جهان سنت های خاور میانه ای هم براحتی قابل درک و شناسایی است. عدم تمایل به کشتن و قربانی کردن در زمان نمادینی که حتی جهان معاصر نیز آنرا برسمیت میشناسد (آئین قربانی)، بدل به نشانه ای میشود از اعتراض به قتل و کشتن بمنظور کسب لذت. از سوی دیگر هنرمند با نشانه گذاری صوتی از طریق نغمه پردازی و استفاده از نماد حک شده در ذهن مخاطب ایرانی (نغمه ترانه "مراببوس" که در کل جریان اجرا مترنم بود) از مسئله ای حرف میزند که دغدغه انسان همه ادوار است. "مرگ". اما این مرگ نه مرگی حماسی و یا طبیعی است و نه مرگی خود خواسته، قتلی است به دو منظور:
اول پایبندی به یک سنت آئینی
دوم قتلی برای کسب لذت از خوردن. لذتی که میتواند از گیاهان باشد و رفع نیاز کند، اما تمایل به سورچرانیِ شکمی، این حق را برای انسان قدرتمند قائل میشود که حق حیات یک زندگی را به رسمیت نشناسد.

و تمام اینها با حسرت ناشی از شنیدن یک ترانه و یادآوری یک خداحافظی جانکاه توام است.

"شام آخر" مرثیه ای است برای دلبستگی. سوگواره ای نه منفعل، که کنش گر است در برابر قتل و چه تقارن غریبی دارد با جنایتی که در نزدیکی و همسایگی ما دارد در کوبانی اتفاق میافتد.

"مرگ"، این نقطه پایان هر زندگی چه نقش عجیبی دارد در هر زندگی. و چه راحت انسان معاصر میمیراند برای صباحی لذت بیشتر. چه لذت قدرت و چه لذت سیر شدن.

اما مرگ، اما مرگ...

هیچ نظری موجود نیست: