اجرای «شادی افشار» همانند نقاشی های آبستره، از گویش معنای عام شمول و مشخص طفره می رود و به سمت ایجاد نوعی دستگاه نشانه شناسی فردی که به بیان ذهنی و نه عینی می انجامد، متمایل می شود:
قبل از ورود به مکان اجرا، چشمان مخاطبین با چشم بندهای مخصوص کاملاً بسته می شود. به کمک عوامل اجرا، مخاطبین به محل های از پیش تعیین شده هدایت می شوند. چراغ ها خاموش است و همه به حال خود رها می شوند و ادامه ی اجرا، کاملاً به مخاطب سپرده می شود...
در اجرای افشار، به هیچ وجه فرمول بندی قطعی و خاصی نداریم: اساساً فرمول ها ساخته و پرداخته ی دست منتقد است. برعکس، می توان با ایجاد تضاد حیاتمندِ اندامی با منطقی خاص، در شکلی از بیان، چیز جدیدی به وجود آورد.
در این اجرا- و به طور کلی در پرفرمنس آرت- هدف، انتقال اندیشه ی واحدی به مخاطب نیست؛ برعکس، ذهن مخاطب بسیار وسیع و آزاد است. پس از اجرای شادی افشار، به وضوح دیدم که بعضی مخاطبان، تحلیلی از اثر ارائه می کنند که شاید خالق اثر هیچگاه به آن فکر نکرده است. همین نکته، اجراگر را تحریک می کند تا اثرش حائز شرایطی شود که مخاطب با قرار گرفتن در فضای آن، تحلیل خود را ارائه کند.
در نگاه من این اجرا، یک اجرای سلامت، ساده و با رعایت زیبایی شناسی (عکس العملِ متناسبِ درون ذهنیتیِ آنی) به سر انجام رسید. در این اثر مقوله ی «نشانه شناسی» و «ارجاع»، بسیار حائز اهمیت جلوه می نمود. اما دراین باره، لازم می دانم چند خطی متذکر باشم:
هر نشانه را نمی توان همواره وابسته به یک مفهوم خاص قلمداد کرد. بلکه برعکس، هنرمند این توانایی را دارد که از نشانه، «آشنایی زدایی» کند. بنابراین نشانه ها در ابراز شخصیت، وضعیت و موقعیت نمایش- در اینجا به معنی پرفرمنس آرت و هپنینگ- کارکردی متفاوت از خود نشان می دهند. اگر در این حالت با نگاه متعارف به نشانه بنگریم، آن را بیانگر مفاهیم قبلی خودش خواهیم یافت. اما اگر در همین حالت، نشانه ها کلیدی ارائه کنند که به آن واسطه بتوانند به شکل جدیدی با اثر برخورد کنند، می توان به معنای جدیدی از همان نشانه های قدیمی دست یافت.
کار هنرمند پرفرمنس آرت این است که به جای کلید متعارفی که از مخاطب گرفته، کلیدهای جدیدی ارائه کند. در دنیای نمایش هم، برخی مواقع به جای انتقال مفهوم، به القای «احساس» می پردازیم و هنرمندان پرفرمنس آرت درصدند که به همین شکل به جای مفهوم، به القای احساس به مخاطب خود بپردازند. در اجرای افشار، به نحو مطلوب القای احساس و آکسیون های محرک برای یادآوریِ «نوستالژیک ها» قابل دریافت بود: فضای کلی حاکم بر اجرا. اما بطور جزئی، درباب نشانه ها و ارجاعات، آشنایی زدایی کامل صورت نگرفته بود. به عنوان نمونه «جیغ کشیدن» و «صدای ریتمیک قدم زدن» در فضایی که تاریکیِ مطلق و ارعاب بر مخاطب حاکم است، کاملاً متعارف و طبیعی جلوه می کند زیرا هنرمند، هیچ کلید جدیدی برای برداشت به مخاطب ارائه نمی کند. اما صدای خندیدن و سایش دست ها به هم، ذهن مخاطب را برای تأویل های مختلف و آزاد، و به دور از برداشت های طبیعی و متعارف، باز نگه می دارد. به بیانی دیگر، بکارگیری نشانه هایی که برای یک فضای خاص در نظر مخاطب آشنا می رسد، باعث یک خوانش تنها-فقط یک خوانش- می شود.
به طور کلی، چکیده و سرانجام نظر منتقد، خواسته یا ناخواسته، تبدیل به قضاوت و داوری می شود. قبل از هر برداشت و نتیجه گیری از سوی خوانندگان، خود را محق می دانم که غایت این جستار کوتاه را در باب اجرای شادی افشار، این طور عنوان کنم، که این اجرا را به طور کلی، اجرایی موفق و سلامت می بینم که ستون های اصلی آن- پیکر، مخاطب، زمان و مکان- به خوبی استحکام یافته بودند و عامل اصلی موفقیت این اجرا را «القای احساس» در مخاطب – وحتی در خود اجراگر (هنرمند)- می بینم.
محمد حسین ضرغام
پاییز 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر